_منم_ آن عاشق تنها
که با یادت تمام لحظه های کوچک عمرم
مثال کاروانی در بیابان های سوزان کویر عشق تو
_پیوسته می راند_
به جای اشترانش توده هایی از خیالات پر از خالی!
سرابی مقصدش گشته
- پر و سیراب از شادی-
مسیرش را
که خارستانی است از خار و خون خط چین!
به یادت با طرب با ذوق می آید
به نزدت می رسد آری. . .
برایت غنچه های خار می آرد!
تمام غنچه هایی را که غم بر پای او افکند!
تمام سر گذشتش را برایت هدیه می آرد. . . .
به جای پاسخش اما . . .
نمک بر زخم می پاشی!!!
و می گویی به جرم اینکه من را بت می اندیشی
بباید روح توبردار آویزم
صلیبش می کنی تنها. . .
میان کوچه های خالی از فردا !
و تاجی مملو از گلهای خارستان
برای قلب ویران و ثمین اش هدیه می سازی!
همانم من
همانم _عاشق تنها_
که با یادت
تمام روح خود در قطره ای از اشک می گنجم!
و دیوانی من از حرف دلم سرشار می سازم!
چرا اینگونه گشتم من؟؟!!!
که اشکم را به چاهی پشت پلک سخت چشمانم به حبس آرم!!
و یا دیوان شعرم را به گردابی که خالی از نگاه توست بسپارم!!
چرا پیوسته مستم من؟؟!!!
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]